سفارش تبلیغ
صبا ویژن


:: پایگاه‌های منتخب ::

:: لینکستان::



90/3/1 4:15 ع

مادرم

اینبار قلم را به عشق تو در دست گرفتم

میخواهم از تو بگویم  از تو که جوانی و زیبایی و رویاهایت را بخاطر من زیر پا گذاشتی

گواه من موهای سپید و چینهای ظریف صورتت هستند

نگار من

خدا میداند که در این سالهای نبود بابا تنها عامل ایستایی من در برابر نگاهها و حرفهای تلخ تو بودی

فدای نگاه خسته ات میدانم خسته ای

میدانم دلتنگ ایوبی

میدانم

بخدا میدانم

اما صبر داشته باش که به جان تو بی تو نمیتوانم

هستی من بمان تا بتوانم بمانم

بمان.......




نوشته شده توسط :صابره::نظرات دیگران [ نظر]

90/2/28 9:37 ع

یادم میاد 10 سالم بود.

هوا عجیب دلش گرفته بود و گریش بند نمیومد.

بابا جونم خیس آب بود که برگشت خونه.

منو صدا کرد و از زیر کاپشنش برام یه کادوی آبی در آورد و گفت: این مال دخترم.

از ذوقم نفهمیدم چجوری کادو رو از دستش قاپیدم.

وقتی بازش کردم یه دفترچه خاطرات صورتی جلوم ظاهر شد.

بابا گفت بازش کن. اولین صفحش برام نوشته بود :

ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است   ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است!!!

 به بابا نگاه کردم با لبخند گفت یادت نره ها...




نوشته شده توسط :صابره::نظرات دیگران [ نظر]

90/2/28 9:34 ع

امسال برام فاطمیش با سالای دیگه فرق میکرد.

 بجای گریه برای مظلومیت بانوی یاس، برای مظلومیت حجاب میراث حضرت زهرا گریه کردم!!!

اول دهه رو تابلو بسیج دانشگاه خوندم:

" مادرم رفت اما حجاب را به یادگار گذاشت..."




نوشته شده توسط :صابره::نظرات دیگران [ نظر]

   1   2      >