روز مادر نزدیک بود و من و داداشیام هم مثل بچه های دیگه در تکاپوی هدیه برای مامانم بودیم
حال بابا جونم اصلأ خوب نبود اخه روزای اخر زمینی بودنش بود دیگه کم کم داشت اسمونی میشد
منو صدا کرد و با بغض بهم گفت: هدی بابا، بابا امثال جون خرید نداره تو بجای بابا برو برای مامان خرید کن!!
بابا روشو از من گرفت نمیدونم اون لحظه چه حالی بود و چه حالی شد فقط دست کرد تو جیبشو چندتا اسکناس سبز بهم داد
منم طبق دستور بابام رفتم و برای مامان یه دست بستنی خوری گرفتم...........
اره اخرین هدیه بابا برای مامان بستنی خوری بود شاید میخواست تلخی نبودش باشیرینی بستنی تموم شه!
اما هنوزم تا چشمم به اونها میفته تلخی حرف بابا تمام جونمو میگیره< هدی بابا، بابا امثال جون خرید نداره تو بجای بابا برو برای مامان خرید کن!!>
نوشته شده توسط :صابره::نظرات دیگران [ نظر]