90/2/28 9:37 ع
یادم میاد 10 سالم بود.
هوا عجیب دلش گرفته بود و گریش بند نمیومد.
بابا جونم خیس آب بود که برگشت خونه.
منو صدا کرد و از زیر کاپشنش برام یه کادوی آبی در آورد و گفت: این مال دخترم.
از ذوقم نفهمیدم چجوری کادو رو از دستش قاپیدم.
وقتی بازش کردم یه دفترچه خاطرات صورتی جلوم ظاهر شد.
بابا گفت بازش کن. اولین صفحش برام نوشته بود :
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است!!!
به بابا نگاه کردم با لبخند گفت یادت نره ها...
نوشته شده توسط :صابره::نظرات دیگران [ نظر]